کد مطلب:88654 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:643
ترجمه: (می بینی پرهیزگاران را كه) نفسش قانع است. شرح: صفت دیگر آنها قناعت طبع است. در اهمیت قناعت همین بس، كه مولی علی (ع) «حیاه طیبه» را به آن تفسیر فرموده اند، وقتی درباره ی این آیه شریفه (من عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیاه طیبه) (كسی كه عمل صالح انجام دهد خواه مرد خواه زن و مومن باشد او را زنده می كنیم به زندگی پاكیزه)[1] از حضرت سوال شد فرمودند: مراد از این زندگی كه خداوند در پاداش اعمال صالح مرد و زن مومن می دهد، قناعت است[2]. عجب گوهری است كه پاداش اعمال صالح قرار می گیرد، از یكی از حكماء سوال شد، چیزی بهتر از طلا سراغ داری، گفت: بله، قناعت[3]. قناعت كه مقابل حرص است، ملكه نفسانی است كه موجب اكتفاء به قدر [صفحه 358] نیاز از مال است بدون اینكه تلاش و سختی در طلب زائد كند و این صفتی است پسندیده كه كسب سائر فضائل متوقف بر آن است[4]. یكی از حكماء می گوید استغنائك عن الشی ء خیر من استغنائك به (بی نیازی تو و عدم حاجت تو به چیزی، بهتر از بی نیازی تو به وسیله آن چیز است)[5]. چه جمله زیبائی است، جمله او اشاره به مسئله قناعت دارد، می گوید اگر قناعت پیشه كردی چیزی نخواستی بهتر است از این كه قناعت پیشه نكنی و فكر كنی با فلان چیز بی نیازی. عمدتا مردم فكر می كنند، باید چیزی را داشته باشند، تا بی نیاز شوند و دستشان پیش دیگری دراز نباشد، فكر می كنند باید خانه ای با چنین خصوصیات و ماشینی با چنان ویژگی داشته باشند، تا بی نیاز باشند، در حالی كه این حكیم می گوید اگر قناعت پیشه كردی و به قدر حاجت و نیاز اكتفاء كردی، تو بی نیازی این بی نیازی بهتر از آن بی نیازی است، این بی نیازی تملق و چاپلوسی و حرام و حلال كردن ندارد، در حالیكه آن بی نیازی كه با داشتن چیزی حاصل شود، نیاز به تلاش و دوندگی دارد، و چه بسا تملق و حرام و حلال كردن، و این همان است كه مولی می فرمایند القناعه مال لا ینفد (قناعت مالی و سرمایه ای است كه تمام شدنی نیست)[6]. قناعت تنها جنبه آخرتی ندارد، بلكه از نظر سیاسی و اقتصادی نیز ریشه امور است بسیاری از جهت گیریهای سیاسی در روابط بین المللی، بر میزان قناعت صورت می گیرد، آبروی سیاسی، اقتصادی و خودكفائی یك مملكت را قناعت حفظ می كند و در مقابل عدم قناعت از بین برنده شخصیت سیاسی یك مملكت در [صفحه 359] فضای سیاسی عالم است، گاه یك كشور در اثر عدم قناعت و گرفتن وامهای كمرشكن و برای این كه مقداری در رفاه باشد مطرود و منزوی و كشور عقب افتاده می شود، ملتی كه قناعت را از خود دور كرد بدبخت و بی نوا شده و هیچگاه فرصت شكوفائی اقتصادی پیدا نمی كند، نمونه این كشورها امروزه چه بسیار است. قناعت نكردن نابود كننده شخصیت فرد است و او را نیازمند به غیر می كند و همیشه باید سر شكسته و سرافكنده در جامعه حركت كند و چه بسا از مرز شخصیت گذشته و شخص را نابود می كند عدم اكتفاء به قدر نیاز موجب استیصال فرد و جامعه است، آنچه درباره جامعه و رفاه طلبی آن گفتیم درباره فرد هم صادق است، بعضی را می بینیم كه برای توسعه زندگی خود كه گاه نیاز به آن توسعه هم ندارد، از چندین جا وام می گیرد و كار را به جائی می رساند كه اصل سرمایه را هم باید بابت بهره آن وام ها بپردازد، چرا؟! زندگی خوش و گوارا از نظر اسلام چه زندگی می تواند باشد، آیا تا بحال این سئوال را از خود كرده ایم و به دنبال جواب برآمده ایم یا نه، این جواب را امام صادق (ع) در روایتی فرموده اند: «خمس من لم تكن فیه لم یتهنا بالعیش، الصحه و الا من و الغناء و القناعه و الانیس الموافق»، (پنج چیز است كه اگر در فردی نباشد، خوشی از زندگی نمی برد، و به قول عوام آب خوش از گلویش پائین نمی رود و زندگی گوارائی نخواهد داشت: 1- تندرستی 2- امنیت 3- بی نیازی و عدم حاجت (به قدری كه محتاج نباشد داشته باشد) 4- قناعت و اكتفاء به قدر حاجت و عدم زیاده طلبی 5- مونس و یار موافق)[7]. پس یكی از عواملی كه موجب گوارائی و خوشی زندگی می شود قناعت است و باید گفت قناعت در بین این پنج مورد جایگاه ویژه ای دارد. حال به چند حكایت در مسئله قناعت از گلستان و بوستان شیخ شیراز [صفحه 360] سعدی می نگریم. حاتم طائی را گفتند: از خود بلند همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟ گفت بلی روزی چهل شتر قربان كرده بودم و امرای عرب را به مهمانی خوانده پس به گوشه ی صحرائی به حاجتی رفته بودم، خاركنی را دیدم، پشته خاری فراهم آورده، گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی كه خلقی بر سماط (سفره) او گرد آمده اند گفت: هر كه نان از عمل خویش خورد انصاف دادم و او را به همت و جوانمردی بیش از خود دیدم. بازرگانی را دیدم كه صد و پنجاه بار داشت، و چهل بنده و خدمتكار، شبی در جزیره كیش مرا به حجره خویش برد و همه شب نیارامید از سخن های پریشان گفتن، كه فلان انبارم به تركستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و این كاغذ قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان، ضمین (كفیل و ضامن)، گاه گفتی كه خاطر اسكندریه دارم كه هوائی خوش است و گاه گفتی كه دریای مغرب مشوش است و باز گفت سعدیا سفری در پیش است اگر آن كرده شود، بقیت عمر خوش به گوشه ای بنشینم و ترك تجارت كنم، گفتم آن سفر كدام است؟ گفت گوگرد پارسی به چین خواهم برد، شنیدم كه آنجا قیمت عظیم دارد و از آنجا كاسه ی چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و پولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و از آن پس ترك تجارت كرده و به دكانی بنشینم، چندان از این مالیخولیا فرو خواند كه بیش از آن طاقت گفتنش نماند!! پس گفت ای سعدی تو نیز سخنی بگوی، از آنچه دیده و شنیده ای. گفتم: آن شنیدستی كه در اقصای غور[8]. گفت چشم تنگ دنیا دوست را [صفحه 361] موسی (ع) درویشی را دید كه از برهنگی به ریگ اندر شده گفت ای موسی دعائی كن تا خداوند عزوجل مرا كفافی دهد كه از بی طاقتی به جان آمده ام، موسی (ع) دعا كرد و رفت، پس از چند روز كه باز آمد، او را دید كه گرفتار و خلقی بر وی گرد آمده، حالش پرسید گفتند خمر خورده و عربده كرده و كسی را كشته و اكنون به قصاص او وی را داشته اند. آنكه هفت اقلیم عالم را نهاد گر به مسكین اگر پرداشتی وان دو شاخ گاو اگر خر داشتی موسی (ع) به حكمت و عدل جهان آفرین اقرار كرد و از تجاسر خویش استغفار. «و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض»، (اگر خداوند روزی و رزق را برای بندگانش پهن كرده بگستراند ظلم و عصیان در زمین كنند)[9]. حال در مورد قناعت به سراغ بعضی از روایات و كلمات بزرگان رویم: رسول گرامی اسلام فرمودند: از شبهه و مال مشتبه بپرهیز تا عابدترین خلق باشی، و به آنچه داری قناعت كن تا شاكرترین مردم به حساب آئی، و بر خلق همان پسند كه بر خود می پسندی، تا از همه مومن تر باشی. موسی (ع) گفت: یا رب از بندگان تو كه توانگرتر است؟ گفت: آن كه قناعت كند، به آنچه من دهم. گفت عادل تر؟ گفت: آن كه انصاف از خود بدهد. محمدبن واسع (ره) نان خشك در آب كردی و می خوردی و می گفتی هر كه بدین قناعت كند، از همه خلق بی نیاز بود. ابن مسعود گفت: هر روز فرشته ای ندا كند: ای پسر آدم اندكی كه تو را كفایت كند، بهتر از بسیاری كه تو را كفایت نبود و از آن بطر و غفلت زاید. [صفحه 362] سمیط بن عجلان گوید كه: شكم تو بدستی (در یك وجب) بیش نیست چرا باید كه ترا به دوزخ برد؟! یكی از حكماء گوید: هیچ كس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود، و هیچ كس را عیش خوشتر از قانع نبود، و هیچ كس اندوهگین تر از حسود نبود و هیچ كس سبكبارتر از آن كس نبود كه ترك دنیا گوید و هیچ كس پشیمان تر از عالم بد كردار نبود[10]. به قول سعدی: خدا را ندانست و طاعت نكرد قناعت توانگر كند مرد را سكونی به دست آور ای بی ثبات مپرور تن ار مرد رای و هشی خردمند مردم هنر پرورند كسی سیرت آدمی گوش كرد خور و خواب تنها طریق دد است خنك نیك بختی كه در گوشه ای بر آنان كه شد سر حق آشكار ولیكن چو ظلمت نداند ز نور تو خود را از آن در چه انداختی بر اوج فلك چون پرد جره باز كسی كو كم از عادت خویش خورد كجا شیر وحشی رسد در ملك نخست آدمی سیرتی پیشه كن تو بر كره توسنی بد گهر [صفحه 363] كه گر پالهنگ از كفت در گسیخت درون جای قوتست و ذكر و نفس ندارند تن پروران آگهی دو چشم و شكم پر نگردد، به هیچ چو دوزخ كه سیرش كنند از وعید همی میردت عیسی از لاغری به دین ای فرومایه دنیا مخر مگر می نبینی كه دد را مدام پلنگی كه گردن كشد بر وحوش چو موش آن كه نان و پنیرش خوری برادر! قناعت پیشه كن، تا از رنج دو دنیا راحت شوی، قانع باش كه قانع آرام است و آرامش ساز، مودب است و آداب ساز، نورانی است و منور كننده، راحت است و راحت بخش «در كتاب مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه» كه منسوب به امام صادق (ع) است آمده كه: «وهب بن منبه» گفت در كتابهای گذشتگان نوشته بود: یا قناعه العز و الغنی معك فاز من فاز بك (ای قناعت، عزت و بی نیازی با تو است، كسی كه تو را به دست آورد، رستگار شد). و نیز در همان كتاب آمده است كه «لو حلف القانع بتملكه الدارین لصدقه الله عز و جل بذلك و لا بره لعظم شان مرتبه القناعه»، (اگر قانع و قناعت پیشه قسم خورد بر این كه مالك دو جهان است، خداوند عزوجل او را به خاطر قناعتش تصدیق كرده و قسم او را امضاء می كند به خاطر بلندی مرتبه قناعت)[11]. قناعت اگر در تمام امور زندگی: (پوشاك، خوراك، مسكن، شهوات، تمایلات [صفحه 364] نفسانی، ثروت، ملك) صورت بگیرد، ریشه طمع و شهوت و هواهای نفسانی قطع شده، و با آسایش خاطر و راحتی تن و دل می توان توجه كامل به عالم روحانیت و لقاء محبوب پیدا كرد. در روایت است كه طالب علم و طالب مال سیر نمی شود، طالب مال دنیا اگر تمام دنیا را نیز به دست آورد سیر نمی شود، زیرا علاقه قلبی او نامحدود و دنیا با همه گستردگی محدود است، طالب دنیا پس از دارا شدن تمام دنیا، می باید باز به همان مقدار قناعت كرده و حرص و طمع خود را محدود نماید، پس چه بهتر است كه این امر (قناعت) در همان مرحله اول صورت گرفته، و پس از به دست آوردن حداقل وسائل زندگی حرص طمع و شهوت و علاقه خود را محدود كرده و از فعالیت بیجا و زحمت و مشقت بی نتیجه خود داری نموده و خود را مبتلا و گرفتار نسازد. در سر نه هوای مال و جاهی دارم صاحب نظری توجهی گر بكند در همان كتاب از رسول گرامی نقل می كند كه فرمودند: «القناعه ملك لا یزول و هی مركب رضی الله تعالی تحمل صاحبها الی داره فاحسن التوكل فیما لم تعط و الرضا بما اعطیت و اصبر علی ما اصابك فان ذلك من عزم الامور». (قناعت سلطنتی است كه از بین نمی رود و مركب رضایت خداوند است كه صاحبش را به خانه خدا سوق می دهد، پس توكل خود را به خدا در آنچه به تو داده نشده نیكو گردان و راضی به آنچه داده شده ای باش و بر آنچه به تو می رسد، صبر كن، زیرا صبر علامت محكم بودن و جدی بودن است)[13]. یكی گربه در خانه زال بود [صفحه 365] روان شد به مهمانسرای امیر برون جست و خون از تنش می چكید كه گر جستم از دست این تیر زن نیرزد عسل جان من زخم نیش خداوند از آن بنده خرسند نیست آری قناعت راحت دین و دنیا و آخرت است و سبب امنیت درون و برون است، قناعت علت بر جا ماندن مرز و حدود اجتماعی و باعث حفظ حقوق همگان است. از دو دست خود به وضو و نوشتن برای حق و كمك به افتاده و برداشتن به پیشگاه معبود قناعت كنید، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن برای یاری دادن به مظلوم قناعت نمائید، از چشم خود برای زیارت و تماشای مناظر الهی و دیدن آثار و عجائب وجود خود قناعت نمائید، از شكم خود به خوردن حلال و از شهوات خویش به رختخواب شرعی قناعت كنید، و از زبان فقط به گفتن حق و از گوش تنها به شنیدن حق قناعت كنید و از مغز فقط به فكر صحیح بسنده كنید و از مال و روزی و ثروت و مكنت و جاه و جلال فقط به پاك آن قناعت نمائید[15]. رسول خدا فرمود: یك چیز را هر كس از من بپذیرد و متقبل شود، من نیز بهشت را برای او متكفل می شوم «ثوبان» گفت: یا رسول الله من متقبل می شوم فرمودند: لا تسئل الناس شیئا (از مردم چیزی درخواست مكن)[16]. گفته اند از آن پس هر گاه تازیانه «ثوبان» از دستش می افتاد، خود بر می داشت [صفحه 366] و از كسی تمنا و خواهش نمی كرد. پادشاهی به اهل دلی گفت: ثروتت چیست؟ گفت: رضایت از خدا و بی نیازی از مردم. عامر بن عبد قیس عنبری، می گفت چهار آیه در قرآن است چون شب بخوانم باكی برایم نیست كه چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باكی ندارم كه روز را چگونه بگذرانم:[17]. 1- «ما یفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها و ما یمسك فلا مرسل له من بعده و هو العزیز الحكیم»، (دری كه او از رحمت به روی مردم می گشاید، هیچ كس قادر به بستن نیست، و آن را كه او ببندد، كسی را قدرت باز كردن نیست و اوست خدای بی همتای با اقتدار و دارنده حكمت)[18]. 2- «و ان یمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان یردك بخیر فلا راد لفضله یصیب به من یشاء من عباده و هو الغفور الرحیم»، (اگر خداوند بر تو ضرری خواهد، كسی قدرت دفع او را ندارد، مگر خودش و اگر خیر و رحمتی خواهد، كسی قدرت رد آن فضل و رحمت را ندارد، فضل و رحمت او به هر كس از بندگان بخواهد می رسد و او آمرزنده مهربان است)[19]. 3- «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها كل فی كتاب مبین»، (جنبنده ای در زمین نیست، مگر این كه بر خداوند رزق و روزی آن است، و می داند قرار گاه دائمی و موقت آن را و همه ی امورات موجودات در دفتر آشكار (ثبت و ضبط) است)[20]. 4- «سیجعل الله بعد عسر یسرا»، (خداوند بزودی بعد از سختی آسانی قرار می دهد)[21]. [صفحه 367]
(قانعه نفسه)
منت از حاتم طائی نبرد
بار سالاری بیفتاد از ستور
یا قناعت پر كند یا خاك گور
هر كسی را هر چه لایق بود داد
تخم گنجشك از جهان برداشتی
آدمی نزد خود نگذاشتی
كه بر بخت و روزی قناعت نكرد
خبر كن حریص جهان گرد را
كه بر سنگ گردان نروید نبات
كه او را چو می پروری می كشی
كه تن پروران از هنر لاغرند
كه اول سگ نفس خاموش كرد
بر این بودن آئین نابخرد است
به دست آرد از معرفت توشه ای
نكردند باطل بر آن اختیار
چه دیدار دیوش چه رخسار حور
كه چه راز ره باز نشناختی
كه بر شهپرش بسته ای سنگ آز
به تدریج خود را ملك خوی كرد
نشاید پرید از ثری بر فلك
پس آنگه ملك خوئی اندیشه كن
نگر تا نپیچد ز حكم تو سر
تن خویشتن خست و خون تو ریخت
تو پنداری از بهر نانست و بس
كه پر معده باشد ز حكمت تهی
تهی بهتر این روده ی پیچ پیچ
دیگر بانگ دارد كه هل من مزید
تو در بند آنی كه خر پروری
تو خر را به انجیل عیسی مخر
نینداخت جز حرص خوردن به دام
به دام افتد از بهر خوردن چو موش
به دامش در افتی و تیرش خوری
در دل نه غم زر و سپاهی دارم
چون آینه چشم یك نگاهی دارم[12].
كه برگشته ایام و بد حال بود
غلامان سلطان زدندش به تیر
همی گفت و از هول جان می دوید
من و موش و ویرانه پیر زن
قناعت نكوتر بدوشاب خویش
كه راضی به قسم خداوند نیست[14].
صفحه 358، 359، 360، 361، 362، 363، 364، 365، 366، 367.